مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

یاحق

خوش امدی،زکجا می رسی بیا بنشین
بیا که می دهمت بر دو دیده جا ،بنشین

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

بیگانه

سه شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۶ ب.ظ


برایم جالب است که دنیا را از دید آدمهای مختلف با افکار متفاوت ببینم.

آن وقت است که شدیدا عمیق می شوم و لذت می برم از فکر کردن....

 همین حس و علاقه باعث شد که به سراغ کتاب "بیگانه" آلبرکامو بروم.

نوشته ی پشت کتاب که توضیحی در باره ی آن بود نظرم را جلب کرد.

" بیگانه ای انگار از دنیایی دیگر به دنیای آدمها آمده که همه چیز برایش پوچ و بی ارزش است.قهرمان داستان نه عشق سرش می شود، نه عاطفه ی مادرفرزندی، نه اعتقادات مذهبی، نه انسانیت و نه هیچ چیز دیگر......."


به نظرم یعنی یک انسان خیلی خالی، پوچ و بی هدف و در عین حال پر از افکار عجیب....

کتاب 118 صفحه بیشتر نداشت. شخصیت  اصلی داستان"مورسو" یک انسان بی تفاوت است  یا لا اقل سعی می کند خیلی بی تفاوت باشد...

هیچ چیزی برایش اهمیت و ارزش و قداست ندارد...بی هدفی موج می زند در این شخصیت...تهی است اصلا....

شاید بتوان با خواندنش به زشتی یک زندگی بی هدف و به دور از انسانیت و تفکر پی برد...

شاید با خواندنش بفهمیم گاهی ما هم "مورسو" بوده ایم بدون آنکه متوجه شده باشیم...

عاقبت "مورسو"، اعدام با گیوتن است...اوج پوچ گراییش زمانی معلوم می شود که آرزو می کند تماشاچیان زیادی برای دیدن اعدامش بیایند و با فریادهایی پر از کینه و تنفر،از او استقبال کنند...

او انگار دنیا را یک بازی می داند و خودش را هم بازیچه...

انگار نمی فهمد ارزش خودرا...وظیفه ی خود را....عجیب این جاست که انسانی با این میزان پوچ گرایی و هیچ نگری به عنوان کارمندی وظیفه شناس معرف می شود که به نظر من نوعی تقابل است.

شاید هم وظیفه شناسی درمورد کار نوعی روزمرگی برایش به حساب می آمده...

نمیدانم...

اگر بخواهی به تیرگی یک زندگی بی هدف پی ببری، می توانی به سراغ "بیگانه" بروی...

البته تاکید می کنم که باید شخص شخیص خودت پی ببری...

وگرنه کامو این دنیا را زشت معرفی نکرده...مخاطب است که آن را آنگونه که پردازش و فکر می کند، می بیند.



پ.ن:


یادم رفت بگم که یک نکته ی جالب اینجاست که زمانیکه مورسو به زندان می افتد و قضیه اعدامش حتمی است،نگران می شود و با خود فکر می کند ای کاش می شد مجازات ها را تغییر داد و کلی افکار دیگر که ناشی از ترس و نگرانی هستند، با این حال سعی می کند خودش را با حرفهای تازه ای از جنس هیچ آرام کند و این یعنی اینکه انسان حتی اگر بخواهد،نمی تواند خیلی بی تفاوت باشد...پوچ گرا ترین فرد هم نگران می شود اما تظاهر می کند به بی تفاوتی و این یعنی اوج بدبختی بشر...

نظرات (۳)

  • بنت شهرآشوب
  • جالبه، شاید همه ما در یه برهه هایی از زندگی مورسو شده باشیم! و یه چیزایی به دادمون رسیده
    پاسخ:
    و یه چیزایی به دادمون رسیده....خیلی خوب بود. ممنونم
    عاقا من کتابو میخوام
    تو این کتابای خوبو از کجا پیدا میکنی؟
    پاسخ:
    چشم،ببینمت میارم برات عزیزم.
    نمایشگاههای اطراف حرم.
    من فکر میکنم واسه ی شما خوندنش لازم باشه از این جهت که در اینده ممکنه مراجعانی با این ویژگی داشته باشین.شاید به درک بهترشون کمک کنه.

    ممنون که مطالبو دنبال میکنی مهربان:)
  • ابوالفضل مهدوی فر
  • سلام
    توضیح خیلی خوبی درباره کتاب دادید
    وبلاگ زیبایی دارید
    خوشحال می شم به وبلاگ من سر بزنید:
    http://cafe-ketab.blog.ir/
    من تو وبلاگم کتابایی رو که خوندم معرفی می کنم.
    به علاوه می تونید در مسابقه کتابخوانی ما هم شرکت کنید :)
    موفق و سربلند باشید
    پاسخ:
    سلام،ممنونم.
    بله دیدم وبلاگتون رو،چند بار نگاه کردم تا مطمئن شدم 12 سالتونه،خیلی عالی هست که از نوجوانی دغدغه ی کتاب و مطالعه رو دارید و براش مسابقه طراحی کردین!
    خیلی خوب کتابها رو خلاصه و معرفی کرده بودین .
    امیدوارم همیشه کتابخوان و موفق باشید.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">