مرو مرو
چند روزیست موقع رفتن از خانه پسر بزرگتر به شدت گریه و بی تابی می کند.
پشت سرش هم پسر کوچک شروع می کند و خوب که دل من را خون کردند، می فرستندم مدرسه....فرستادن که نه،از ترس دیر نشدن مدرسه،فرار می کنم و آن دو طفل معصوم را گریان رها می کنم.
اما مگر خیالم رها می شود؟
قطعا اگر به عقب برگردم،انتخابم داشتن شغل نیست.آن هم فقط به همین دلیل گریه هاشان و رها کردن اجباریشان.
گذاشتن قید قطعا ابتدای جمله ی بالا برای من که عاشق تدریس و ارتباط گرفتن با بچه ها،عاشق تخته و کلاس درس و عاشق مدرسه و متعلقاتش هستم کار ساده ای نبود و نیست،از سر ناآگاهی هم نیست،چرا که در انتخاب کلمات به شدت سخت گیر هستم،آگاهانه و بعد از چند روز فکر کردن و تجربه های دردناک رها کردن پسرها این قید را انتخاب کردم.
هر چند مدرسه که می روم پرت می شوم در دنیای تدریس و مدیریت کلاس و....
اما تا فرصتی برای استراحت پیش می آید،ذهن بی رحمم دوباره به تصویر می کشد تصاویر قبل آمدنم را.
بعد مدرسه هم که جسم له و لورده ام به خانه می رسد،نمی شود آن طور که باید وقت بگذرانم با امیران.
امیدوارم خدا به نیتم در کلاس درس نگاه کند و نبودنم را جبران کند برایشان.
برکت دهد به زمان بودنم و دل کوچک جوجه هایم را وسعت ببخشد.
آمین
- ۰۳/۰۷/۱۵
- ۷۵ نمایش
جان منم دلم اب میشه میبینمشون💞ولی جدا از دردناک بودن قضیه بچه ها باید یک جایی وجود داشته باشه تاانتخابای زهرای ۱۸ساله فرصت بروز داشته باشن،اجتماع،محیط جدید مثل قضیه دانشگاه رفتنت
باید علاوه بر زهرای ۲۸ساله زهرای ۱۸ساله هم کنارت نگهش داری💕💕ما کنارتیم،خدا هم هست❤️