مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

یاحق

خوش امدی،زکجا می رسی بیا بنشین
بیا که می دهمت بر دو دیده جا ،بنشین

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

لطف دوست

۲۶
فروردين

 

 

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد

عارف از خنده می در طمع خام افتاد

حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد

این همه نقش در آیینه اوهام افتاد

این همه عکس می و نقش نگارین که نمود

یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد

غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید

کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد

من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم

اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد

چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار

هر که در دایره گردش ایام افتاد

در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ

آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد

آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی

کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت

کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد

هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است

این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد

صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی

زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد

  • مهرنویس

چشم هایش...

۲۳
فروردين

 

اسم وسوسه کننده ای داشت برای من!

یک بار هم برداشتمش و رفتم که حساب کنم اما باز گفتم نه!فعلا رمان نه! بعدا...

این روزها که مثل روح سرگردان دائم می چرخم تا کاری انجام دهم اما بیشتر از اینکه کاری کنم سردرگم و حیران تر میگردم، تصمیم گرفتم بلاخره رمان بخوانم بعد از مدت ها.

البته خواندن که چه عرض کنم!شنیدم!

با اینکه معمولا نمی توانم با کتاب صوتی ارتباط بگیرم و حواسم را جمع کنم،اما این بار عزمم را جزم کردم برای شنیدن.

حین تمیزکاری دورو بر و بیشتر آشپزی و ظرف شستن گوش می دادم. بعضی وقت ها چندین بار به عقب بر میگرداندم تا ببینم چه می گوید اما این اواخر کتاب، بهتر شده بودم و دقتم ببیشتر!

تماااام شد:)

 

گرچه بعد از تمام شدنش ناکام ماندم چرا که چیزی که انتظار داشتم نبود،اما خب... بلاخره کنجکاوی ام به پایان رسید و فهمیدم چه می گوید چشم هایش!

 

روایت یک زن عاشق از عشقش به یک هنرمند آزادی خواه و فراز و نشیب های این عشق شاید یک طرفه!

مردی که تمام دغدغه اش مردم و زندگی فلاکت بار آن ها در سایه ظلم حکومت است و زنی مرفه و ناآشنا با این نوع درد...

زنی که برای جلب رضایت محبوبش دست به کارهایی می زند و فداکاری هایی می کند که از او بعید است...

در نهایت هم از معشوق تنها تابلویی از "چشم هایش" می ماند وهمین...

 

 

پ.ن

 

یک بار خوندنش ضرری نداره، شاید کمک کنه یادمون بیاد فقط حواسمون به خودمون نباشه و متعهد باشیم به جامعه ای که زندگی می کنیم وگرنه ممکنه سرنوشت ما هم بشه شبیه سرنوشت غصه دار "فرنگیس"

 

البته فرنگیس اسم رمزی و مستعاره این زنه... شاید برای این اسمش اصلا در کتاب آورده نشده که بخواد بگه این زن ممکنه هر کدوم از ما باشیم که گاهی تمام عمر اون قدر حواسمون به خودمونه که نمی بینیم اطراف رو و نیازه "استاد ماکان" رو پیدا کنیم و کاری کنیم برای بهتر شدن اوضاع! اما این بار این کارها رو نه بخاطر عشق ماکان بلکه بخاطر مسئولیتی که رو دوشمونه انجام بدیم! 

اون وقت شاید چیزی بیشترا ز یک تابلوی مبهم و قدیمی نصیبمون بشه:)

 

 

  • مهرنویس