مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

یاحق

خوش امدی،زکجا می رسی بیا بنشین
بیا که می دهمت بر دو دیده جا ،بنشین

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۳ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • مهرنویس




مادرِ اصغرِ شش ماهه، خود اقیانوس است

رَب آب است و در این جلوه ربابش کردند


"امیرحسام یوسفی"


  • مهرنویس


داشتم نوشته های قبلی ام را مرور می کردم...

به موردی برخوردم که از خودم نا امید شدم...

نوشته بودم:حال نداری صواب کنی، گناه نکن!!!

اخه صواب؟؟؟

گرچه میشه به معنای کار خوب در برابر گناه در نظر گرفت...اما خودمانیم...اصل جمله با آن ثواب است نه این صواب!!!

لذا تقاضا دارم از این "خود گرامی "که در هنگام تبلور احساسات و شکوفایی عقاید دست به قلم نبرم!!!

باشد که موجب حفظ آبرو شود...

:)

چقدر خوبه گاهی به عقب برگردیم و اشتباهاتمون رو بررسی کنیم....بعد از اونها درس بگیریم و تکرارشون نکنیم...

بعد هم مثل من اشکال رو  ویرایش کنیم....جبرانش کنیم....

دقت داشته باشیم...

بعضی اشکالات پاک شدنی نیستند....

همیشه باقی می مانند و تو آن قدر غرق در خودت و دنیای اطرافت  می شوی که فراموش می کنی اشتباهند...زشتی اش را نمی بینی...

بدتر آن که ممکن است تکرارش کنی...

بعضی اشتباهات بدجور باقی می مانند...

مثل دلی که شکسته شود...

فردی که ناامید شود با حرفهایمان....

دقت کنیم...

بعضی اشتباهات بدجور باقی می مانند...

گاهی با یک پاک کن و یک جعبه مداد رنگی به عقب بر گردیم...اصلاح کنیم...



پ.ن:

عذرخواهم بابت اشتباهم در مطلب"حال نداری امید بدی،امید نگیر"

نتیجه می گیریم احساسات موجب غلط املایی هم می شود گاهی...


  • مهرنویس



چقدر سریع می گذرد و من هنوز چقدر خوش باورم...

انتظار دارم با گذشت زمان چیزی یاد بگیرم، اوضاع بهتر شود،شرایطش پیش آید،مشتاق تر شوم، بهتر شوم حتی...

اما دریغ از یک حرکت سازنده:(

میدانی حتی اگر شرایطش هم فراهم باشد، وقتی تو نخواهی نمی شود!!!

دلم برای مشغله ی آن روزها با تمام دردسرها و پرکاری هایش تنگ شده...

فعالیت، هدف می خواهد...

نکند هدف گم کرده باشم..

گاهی یک تلنگر، فقط یک تلنگر لازم است تا آدم از جایش بلند شود، خاک ایام را از روی خودش کنار بزند و شروع کند....

تا باد از این تلنگرها...

باید شروع کنم!!!








پ.ن:

 ایّها النّاس زمان میگذرد...


  • مهرنویس

  


  چند وقتی بود نفس کم آورده بودم....

خستگی سراسر وجودم را گرفته بود و دنبال یک حس ناب بودم...

امروز اما خوب نفس کشیدم...جان گرفتم....

ریه هایم را پر کردم از عطر حسینی....

               اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ






پ.ن:1.امروز واقعا غافلگیر شدم....یک جمع حدودا 10 نفره و پرچم آقا....عطرش مرده را جان میداد....ممنونم خدا....ممنونم آقا


  • مهرنویس



بأبی أنت و أمی که وظیفه ست...چرا
همه ی ایل و تبارم به فدایت نشود؟

  • مهرنویس


زیاد پیش آمده  آشنایی را در جایی ببینم و با اشتیاق جلو بروم...

سلام کنم و از احوالاتش بپرسم...

بعضی آشناها به همین شیرینی هستند.....

یعنی حتی اگر در انتهای روز جانی برایت نمانده باشد از فرط خستگی، باز هم مشتاقانه به سمتشان می روی برای احوال پرسی...

آن وقت است که جانی دوباره می گیری و گرم صحبت می شوی...

در آخر غرق در لذت این معاشرت جان دار، از آشنایت جدا می شوی و با هر قدم که بر می داری، خاطره های با او بودن ذهنت را زیبا می کنند....

شب قبل از خواب، با وجود تمام خستگی ات یادش می کنی و برایش تمام چیزهای خوب را می خواهی....

یک آشنایی شیرین و تمام نشدنی...


اگر گاهی آشنایی را دیدید و او شما را ندید،و اگر ذره ای احساس کردید تمایل به جلو رفتن و سلام کردن ندارید، بدانید آشناییتان کششششک است...

از آن نوع اشنایی های منفعت طلبانه بوده که با گذر زمان و رفع نیازتان فراموش شده...

آشنای خوب همیشه آشناست... آدم را می کشاند سمت خودش حتی در سخت ترین شرایط...

آشنای خوب باشیم

سلام کنیم

پیشقدم باشیم

احوال هم را بپرسیم

به هم دست بدهیم و گرم معاشرت کنیم:)



پ.ن

1.تا به حال اینقدر راحت حکم کشک بودن مسئله ای را صادر نکرده بودم:)

2.یه وقتایی پیش اومده که طرف مقابل حواسش به حضور من نبوده اما من اونو دیدم....(در اتوبوس به ویژه)، بعد خیلی اروم دستهام رو روی دستهاش گذاشتم،اولش یه کم شوکه شدن...اما بعدش خیلی خوشحال شدن...انرژی دستها فوق العادست...برای همینه که وقتی یه عضوی از بدن درد میگیره، سریع و نا خود اگاه دستمون رو میذاریم روش....چون در تسکینش موثره...پس با عشق و دوستی و با علم به آثار دست دادن ارتباط برقرار کنیم:)

3.از این شکلک:) لبخند خیلی خوشم اومده و برای همین تازگیا زیاد استفاده می کنم....انرژی + داره به گمانم....




  • مهرنویس
  • مهرنویس

-من چه کار کنم از نماز خواندن لذت ببرم؟

-پس کی میخواهی ادم بشوی؟

-یعنی چه؟ لذت نبردن چه ربطی به ادم شدن دارد؟

-اگر کسی بخواهد ادم بشود باید در ابتدا با نفس خودش مبارزه کند و این کار در ابتدا لذت بخش نیست.

خداوند هم در ابتدا عبادتی را طراحی کرده و به تو پیشنهاد داده که از آن لذت نبری!

طبیعتا تکراری بودن نماز، لذتش را از بین می برد...خدا خواسته است که تو در جریان سختی ها و تلخی های این امر تکراری، آدم شوی، رشد کنی و بالا بروی.اگر در ابتدای راه بخواهی از نماز خواندن لذت ببری که رشد پیدا نمی کنی!!!!

  • مهرنویس
 


چند وقت پیش بی هدف در کتابفروشی می گشتم که این کتاب رو یافتم.
یعنی نظرم را جلب کرد.
یک عنوان خوب و وسوسه کننده و یک استاد عالی..
چون قبلا با استاد علیرضا پناهیان از طریق سخنرانی هاشون اشنا شده بودم، بیشتر مشتاق شدم این کتاب رو بخرم.
البته برنامه نداشتم که مثلا حتما در تاریخ مشخصی بخوانمش...اما وقتی در فراغتم سراغ این کتاب رفتم واقعا لذت بردم...
اگر تا به حال به سخنرانی های اقای پناهیان گوش داده باشی سریعا متوجه یک نظم در روند موضوع میشی..یک نظم شیرین که ذهنت و روحت رو با موضوع همراه می کنه و این نظم در این کتاب به بهترین شکل ممکن وجود داشت...

در این کتاب یک سیر مشخص برای خواندن یک نماز خوب ترسیم شده.
مرحله اول تمرین برای خواندن یک نماز مودبانه
دوم تمرین برای خواندن یک نماز متفکرانه
و سوم تمرین برای خواندن یک نماز عاشقانه(با احساس قلبی)
 و نمازی که این سه ویژگی را توام باهم داشته باشه میشه یک نماز خوب
نثر کتاب چون برگرفته از سخنرانی اقای پناهیان هست شیرینی خاص خودش را داره.
تصویر و یا متن چند قسمت جالب از کتاب رو قرار خواهم داد.
بسیار پیشنهاد میکنم این کتاب خونده بشه....حتی کسایی که تا حالا سراغ این موضوعات نرفتند و خوششون نمیاد از این طور کتابها...
کتاب کوچکی هست و متن اصلی بدون فهرست حدودا 170 صفحه کوچک بیشتر نیست...
از دستش ندیم!!!!
پ.ن:
تصمیم دارم هر چند وقت یکبار نگاهی به این زیبا کتاب بیندازم:)
  • مهرنویس