مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

یاحق

خوش امدی،زکجا می رسی بیا بنشین
بیا که می دهمت بر دو دیده جا ،بنشین

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شغل خانه داری» ثبت شده است

یکی دوماهی هست که قسمت املاک/رهن و اجاره ی آپارتمان برنامه ی بازار را شخم می زنم.

آن اوایل در وارد کردن فیلترها مصمم بودم مراعات حالمان را بکنم و با صداقت و البته کمی ارفاق، رهن و اجاره ای که در توانمان هست را وارد کنم،دیدم که نه، با این مبالغ نمی شود راه را به جایی برد، لذا تصمیم گرفتم کمی ریخت و پاش کنم و بر خودمان سخت بگیرم تا بلکه جایی معمولی پیدا شود.

باز هم انگار که ریخت و پاش من برای مالکان مرفه لطیفه ای بی معنی باشد.... 

لذا بیشتر سخت گرفتم تا مگر به مذاق صاحبان خانه خوش آید و بتوانم جایی را پیدا کنم. 

و این عصر و امشب که جستجوی میدانی را شروع کردیم، متاسفانه باید اعلام کنم که بدجور حالم گرفته شد. 

گمان نمی کردم در مناطق مثلا برخوردار شهر، اینطور موارد دهشتناکی یافت شود. 

بوی نامطبوع راهرو و خانه ها...

آشپزخانه هایی با کابینت هایی باقی مانده از جنگ جهانی دوم

حمام و سرویس هایی که جرات نگاه کردن بهشان نداشتیم چه برسد به شستشو و اجابت مزاج.....

خدا برای چشمتان نیاورد دیدن چنین منظره هایی و پایتان باز نشود به چنین خانه هایی...

فقط یک مورد خیلی خوب وجود داشت که چندان مناسب جیب کارمندی ما نبود اما گویا چاره ای نیست جز تسلیم...

البته که این مورد هم شاید قسمتمان نشود بنابه دلیلی که گفتم و نیز برخی دلایل دیگر، تا خدا چه بخواهد....

خلاصه که هر چه در ظاهر حفظ کردم آرامش را و دم نزدم از اندوه درونم، مغزم از حساب و کتاب در حال انفجار بود و هست و روحم از خستگی...

خدارا هزار مرتبه شکر که خانه ی روح که تن باشد تا جایی که فعلا می دانم تقریبا سالم است... روح و جسم سالم باشد و بماند، باقی درست می شود به هر طریقی... 

خلاصه که یاد و صدای آن خواننده که می خواند:خوش به حالت کبوتر، هر جا بخـوای پر میکشی، تو هـوای پاک ده نفس رو بهتــر میکشی... برایم زنده شد. 

با این تفاوت که به کبوتر غبطه نمیخورم، به مرفهانی چون حلزون و لاک پشت حسادت می کنم که خانه ای برای خود دارند و بی هزینه و منت صاحب خانه اند،لذا اینطور زمزمه می کنم:خوش به حالت حلزون... 

اینکه چرا خوش به حالت حلزون و چرا خوش به حالت لاک پشت نه، برای اینکه لاک پشت وزن شعر را بهم می ریزد، وگرنه هیچ کدام مهتر از دیگری نیستند در ذهن من. 

هر دو کند، ترسناک، و دوست نداشتنی اند در نظرم

و البته که خوشبخت و خانه دار. 

مطمئن هستم با این پاراگراف ها وخامت احوالم روشن شد برایتان. 

لذا التماس دعای خیر دارم از محضرتان❤️

 

  • مهرنویس

این شغلِ سخت!

۲۵
خرداد

قبل ترها که می شنیدم مادری و خانه داری کارهای خیلی سختی هستند و برای همین اجرشان بسیار، قبول می کردم، اما قلبا به سختی شان ایمان نداشتم.

گاهی در ذهنم مرور می کردم کارهای یک زن خانه دار را. 

سخت ترین قسمتش برای من صبح زود بیدار شدن و آماده کردن صبحانه و پخت نهار و شام بود.

منی که دل خوشی از آش پزی ندارم(گرچه خیلی وقت ها ادای کدبانوهای عاشق پخت و پز را در اورده ام، اداهایی که هیچ کمکی نکرد به تعدیل حس واقعی ام نسبت به آش پزی) . 

آن وقت ها در خیالاتم اگر زن خانه دار قرار نبود صبحانه ای آماده کند می توانست تا ساعت9 بخوابد و بعد چیزی بخورد، نهار را اماده کند و یک گردگیری و جاروکشیدن وشستن ظرفها مگر چقدر زمان می برد اگر کار هروزه باشد؟!

زن خانه دار ِ ذهن من تا ساعت 12 تمام کارهای مربوط به خانه را انجام می داد، نمازی می خواند و بعد هم سراغ کارهای مورد علاقه اش می رفت تا وقت نهار. 

از ظهر تا دم غروب هم وقت استراحت و باز رسیدن به امور شخصی اش بود و بعد هم آماده کردن بساط ‌شام که اغلب حاضری پسند بود و گاهی هم دلش هوس بیرون رفتن یا خوردن غذای فلان فست فود را می کرد.

فاصله غروب تا شب کنار خانواده می گذراند و شب هم قبل خواب کتابی می خواند، چیزی می نوشت،صوتی پخش می کرد و بعد به خواب می رفت. 

در این بین بیرون رفتن و وقت گذراندن با دوستان و خرید هم لحاظ کرده بودم.

کار چندان سختی به نظر نمی آمد. یعنی اگر قرار بود هروزِخدا انجام شود، سخت نبود چندان. چون اغلب خانه مرتب است و می ماند همان بحث پخت و پزِ حوصله سر بر. 

اما سخت در اشتباه بود این زهرا

سخت...

اصلی ترین اشتباه هم این بود که روزهای زن خانه دار را بدون بچه تصور می کرد. 

حالا که چند وقتی ست بیشتر از قبل،درگیر خانه داری و بچه داری ام می فهمم برای دل خوش کُنَکِ زن های زحمتکش نبوده که می گفته اند خانه داری کاری بسیار سخت و انرژی بر است، بلکه حقیقت این شغل همین است. 

سخت، انرژی بر، گاهی طاقت فرسا و نفس گیر! 

باید صبحانه بچه ها را بدهی و امورشان را رتق و فتق کنی و به چیزی مشغولشان کنی  و غذایی جفت و جور کنی برای نهار و بعد خوراندن نهار و خواباندنشان و جمع و جور کردن و شستن و پهن کردن لباسها و اتو کشی و اماده کردن عصرانه و شام و باز مشغول شدن با بچه ها و جمع و جور کردن و آماده شدن برای خواب... 

و آن وقت نه تنها زمانی برای خودت نمی ماند، که جانی هم نیست در این بدن... 

لذا اکنون یقینا، قلبا و از عمق جان باور دارم خانه داری در کنار بچه داری(آن هم دو پسربچه زیر3 سه سال)، قطعا از سخت ترین کارهایی ست که یک زن می تواند داشته باشد،آن هم در حالت عادی اش.

بیماری خودت و بچه ها و همسر و پیش آمدهای مختلف و کمال گرایی در حوزه خانه داری و فرزند پروری را لحاظ نمی کنم که نه من توان بیان شدت سختی کار را دارم و نه این یک وجب جا ظرفیت بیان این ماجرا را. 

خلاصه که ما را به سخت جانی خود، این گمان نبود! :) 

 

 

 

  • مهرنویس