کوچه ی غفلت
چیزهای زیادی هست که از آن ها می ترسم...
یکی از این چیزها این است که خودم مشغول خودم باشم و زندگی ام و هوا برَم دارد که چقدر آدم بی آزار و خوبی هستم و سر به راهم، بی خبر از دل هایی که سوزاندم، فکرهایی که با حرف های نا به جایم مشغول کرده ام، اشک هایی که در بی خبری من می چکند و دل هایی که بدجور زخمی و شکسته اند...
این وحشتناک است، خیلی هم وحشتناک است...
زمانی بیشتر وحشتناک می شود که من در ذهنم چنین شخصی را سراغ دارم و به او خُرده می گیرم در گفتگوهای درونی ام، و بعد یادم می افتد عیب هر کس را گرفتم، اغلب خودم هم دچار شدم، بدجور هم دچار شدم!
فقط اعتراف می کنم که می ترسم از چنین بلایی...
از غفلت از دل هایی که خون کرده ام با گشودن بی موقع دهانم، با کنترل نکردن گره های وجودم، با به افسار نگرفتن خودپسندی ام....
و قنا ربنا عذاب النار
- ۲ نظر
- ۲۹ خرداد ۰۳ ، ۲۱:۱۹
- ۷۳ نمایش