مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

یاحق

خوش امدی،زکجا می رسی بیا بنشین
بیا که می دهمت بر دو دیده جا ،بنشین

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب در مهر ۱۴۰۳ ثبت شده است

از بدو تولد پسر بزرگ تا همین یک هفته ی قبل،شب تا صبح برایم به سرعت باد می گذشت و تا فرصت می کردم چشم بگذارم روی هم، می دیدم صبح شده و خستگی می ماند در بدنم،روح هم خسته بود....

الان اما یک هفته ای هست که شب ها طولانی تر از همیشه اند

مثل قبل هی بیدار می شوم اما هربارش با گریه ی پسر کوچک نیست

بیدار می شوم و آن روز نحس را مرور می کنم و دوباره ادامه داستان را  در ذهنم می سازم.

شروع ۲۸ سالگی قشنگ نبود

خدا ادامه ش را به خیر کند:(

  • مهرنویس

در بدترین حال ممکن هستم 

تا حالا با این حس و حال مدرسه نرفته ام

حتی نمی توانم حرف بزنم

منتظر بهانه ای برای گریه هستم

اما همزمان نمی توانم گریه کنم

وحشتناک ترین اتفاق ممکن در زندگی حرفه ای ام افتاده....

بهتان گفته ام چه شده

تا به خیر نگذرد اینجا شرح نمی دهم 

فقط دعا کنید برایم

گفته ام بعد پایان تعهدم اگر بتوانم هزینه ی بازخرید را جور کنم احتمالا بی خیال معلمی و تدریس شوم

دیگر ظرفیت تحمل چنین تجربه ای را ندارم

 

 

  • مهرنویس

مرو مرو

۱۵
مهر

چند روزیست موقع رفتن از خانه پسر بزرگتر به شدت گریه و بی تابی می کند.

پشت سرش هم پسر کوچک شروع می کند و خوب که دل من را خون کردند، می فرستندم مدرسه....فرستادن که نه،از ترس دیر نشدن مدرسه،فرار می کنم و آن دو طفل معصوم را گریان رها می کنم.

اما مگر خیالم رها می شود؟

قطعا اگر به عقب برگردم،انتخابم داشتن شغل نیست.آن هم فقط به همین دلیل گریه هاشان و رها کردن اجباریشان.

گذاشتن قید قطعا ابتدای جمله ی بالا برای من که عاشق تدریس و ارتباط گرفتن با بچه ها،عاشق تخته و کلاس درس و عاشق مدرسه و متعلقاتش هستم کار ساده ای نبود و نیست،از سر ناآگاهی هم نیست،چرا که در انتخاب کلمات به شدت سخت گیر هستم،آگاهانه و بعد از چند روز فکر کردن و تجربه های دردناک رها کردن پسرها این قید را انتخاب کردم.

هر چند مدرسه که می روم پرت می شوم در دنیای تدریس و مدیریت کلاس و....

اما تا فرصتی برای استراحت پیش می آید،ذهن بی رحمم دوباره به تصویر می کشد تصاویر قبل آمدنم را.

بعد مدرسه هم که جسم له و لورده ام به خانه می رسد،نمی شود آن طور که باید وقت بگذرانم با امیران.

امیدوارم خدا به نیتم در کلاس درس نگاه کند و نبودنم را جبران کند برایشان.

برکت دهد به زمان بودنم و دل کوچک جوجه هایم را وسعت ببخشد.

آمین

 

  • مهرنویس