مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

یاحق

خوش امدی،زکجا می رسی بیا بنشین
بیا که می دهمت بر دو دیده جا ،بنشین

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

-من چه کار کنم از نماز خواندن لذت ببرم؟

-پس کی میخواهی ادم بشوی؟

-یعنی چه؟ لذت نبردن چه ربطی به ادم شدن دارد؟

-اگر کسی بخواهد ادم بشود باید در ابتدا با نفس خودش مبارزه کند و این کار در ابتدا لذت بخش نیست.

خداوند هم در ابتدا عبادتی را طراحی کرده و به تو پیشنهاد داده که از آن لذت نبری!

طبیعتا تکراری بودن نماز، لذتش را از بین می برد...خدا خواسته است که تو در جریان سختی ها و تلخی های این امر تکراری، آدم شوی، رشد کنی و بالا بروی.اگر در ابتدای راه بخواهی از نماز خواندن لذت ببری که رشد پیدا نمی کنی!!!!

  • مهرنویس
 


چند وقت پیش بی هدف در کتابفروشی می گشتم که این کتاب رو یافتم.
یعنی نظرم را جلب کرد.
یک عنوان خوب و وسوسه کننده و یک استاد عالی..
چون قبلا با استاد علیرضا پناهیان از طریق سخنرانی هاشون اشنا شده بودم، بیشتر مشتاق شدم این کتاب رو بخرم.
البته برنامه نداشتم که مثلا حتما در تاریخ مشخصی بخوانمش...اما وقتی در فراغتم سراغ این کتاب رفتم واقعا لذت بردم...
اگر تا به حال به سخنرانی های اقای پناهیان گوش داده باشی سریعا متوجه یک نظم در روند موضوع میشی..یک نظم شیرین که ذهنت و روحت رو با موضوع همراه می کنه و این نظم در این کتاب به بهترین شکل ممکن وجود داشت...

در این کتاب یک سیر مشخص برای خواندن یک نماز خوب ترسیم شده.
مرحله اول تمرین برای خواندن یک نماز مودبانه
دوم تمرین برای خواندن یک نماز متفکرانه
و سوم تمرین برای خواندن یک نماز عاشقانه(با احساس قلبی)
 و نمازی که این سه ویژگی را توام باهم داشته باشه میشه یک نماز خوب
نثر کتاب چون برگرفته از سخنرانی اقای پناهیان هست شیرینی خاص خودش را داره.
تصویر و یا متن چند قسمت جالب از کتاب رو قرار خواهم داد.
بسیار پیشنهاد میکنم این کتاب خونده بشه....حتی کسایی که تا حالا سراغ این موضوعات نرفتند و خوششون نمیاد از این طور کتابها...
کتاب کوچکی هست و متن اصلی بدون فهرست حدودا 170 صفحه کوچک بیشتر نیست...
از دستش ندیم!!!!
پ.ن:
تصمیم دارم هر چند وقت یکبار نگاهی به این زیبا کتاب بیندازم:)
  • مهرنویس


همیشه اعداد رند را دوست داشته ام...
بدون اضافات و متعلقات...
یک عدد تمام وکامل...
مثل 20
با آن ظاهر زیبایش....
یک 2 و 0 خواستنی!!!!
و حالا که بخت به ما روی آورده وقدم در سنی گذاشته ایم که از قضا هم رند است و هم کامل، هم زیبا و خواستنی!!!

بیست تمام


بیست تمام یعنی همه ی بهانه ها و غر زدن ها تمام
یعنی اتمام حجت با خودم
بیست تمام یعنی یک انسان تمام
انسانی که در راه رشد است و کمال
دیگر بی راهه نمی رود....مسیرش مشخص است.....
یعنی متمرکز شدن روی اهداف و رها کردن حاشیه های کم ارزش
یعنی تنبلی و بی حوصلگی و اداهای کودکی و تعلل های نوجوانی تمام

بیست تمام یعنی انسان تمام


                                                                                                             بیست تمامم مبارک!!!!



پ.ن:
1.هرچند استادی می گفت 18 سالگی یعنی یک عمررررر....18 سال برای کمال کافی است...اما چه کنیم؟؟ما معلم ها دل رحم و اهل ارفاقیم:))) 18 را 20 کردیم!!!!
  • مهرنویس



اسم سایر اساتیدمان را از دانشجویی پرسید،او هم جواب داد استاد فلانی،استاد... و...

خیلی جدی گفت: از الان یاد بگیرید پیشوند دکتر را حتما در معرفی اساتیدتان قید کنید...

لذت می برد از شنیدن درجه تحصیلی اش...

لذتش مدام باد!!!!!

شاعری کتابی با عنوان "دکتربازی" منتشر کرد چند سال پیش...

خاک ایران یکسر از دکتر پر است
هرکه دکتر نیست نانش آجر است
ملک ایران سرزمین دکتران
این‌قدر دکتر نباشد در جهان
شهر دکتر، کوچه دکتر، باغ دک
کبک دکتر، فنچ دکتر، زاغ دک


عابران هر خیابان دکترند
دانه‌های برف و باران دکترند
هم وزیران هم مدیران دکترند
بیشتر از نصف ایران دکترند
هرکه پستی دارد اینجا دکتر است
دیپلم ردی‌ست، اما دکتر است

..

...

...


دکتر:))))نوشت:

1.من فکر می کنم زیاد جالب نیست  انسان اینقدر حساس باشه که مثلا حتما دکتر صداش بزنن...مگر اینکه به دکتر بودن خودش شک داشته باشه :)))

2.البته نظر من در همه ی موارد یکسان نیست اما خب از طرز رفتار کردن و صحبت کردن برخی دکترهای محترم مشخصه که یک لذت خاصی می برن از اینکه دکتر صداشون کنی....و این زیاد خوب نیست به عقیده ی من...

3. دوستم نقدم کردند و گفتند:آدم این همه زحمت می کشه دکتری می گیره،پس حق داره لذت ببره از شنیدن این واژه و تاکید داشته باشه روی دکتر بودنش.

4.اصلا هر طور صلاحه...من میگم نباید زیاد در قید و بند این القاب و پیشوندها و... بود....چون از اصل قضیه دور میشیم...



  • مهرنویس




باخودت حرف بزن....
وقتی تکنولوژِی تنهایی را به تو یاد آور می شود....
چت ویت یور سلف!!!!
  • مهرنویس

دلا بسوز...

۲۸
شهریور
  • مهرنویس


صحبت از تنوع طلبی بود و اثار مخربش.... از اینکه فرد را به تباهی می کشاند در برخی مواقع و نابودش می کند....
راهکار اما چیست؟
گفت: باید خود کنترلی کرد...
مثلا وقتی به فروشگاه میری و یک کفش رو می خری، وقتی خریدت تموم شد به بقیه ی کفشهای تو ویترین چرا چشم میدوزی و دنبال یکی بهتر از مال خودت هستی؟
یکی دیگر از تمرینات این بود که از خودت بگذر...
مثلا وقتی مشغول تماشای فیلم مورد علاقه ات هستی در یک اقدام جوانمردانه بیا و کنترل رو بده به یکی از اعضای خانواده که مثلا دوست داره شبکه ی دیگه ای رو ببینه...
می گفت گاهی غذا هست....نخور
بالشت هست، نذار...
یعنی گاهی بر خلاف خواسته هات عمل کن...
این میشه تمرین خود کنترلی برای دوری از تنوع طلبی های مخرب....
جالب بود یکی دیگر از نکاتش...
می گفت:حجاب یکی دیگر از تمرینهای خودکنترلی است(در کنار سایر اهداف ارزشمندش)
می گفت که قدرت مدیریت بر خود می دهد به انسان...
تاکید می کرد حجاب قصه ی اون نگاه نکنه نیست...
قصه ی تو رشد می کنی هست....
تمرین کنیم خود کنترلی را...
البته محرکش اگاهی از اثار وحشتناک تنوع طلبی هست...
چیزی که یکی از عوامل اصلی فروپاشی نظام خانواده در جامعه ی امروز متاسفانه...
نگاه های تنوع طلب و دلهای تنوع خواه...
راهکار دارد...
تمرین کنیم...





پ.ن:
1.مطالب بالا برداشت من از قسمتی از صحبتهای دکتر حمید حبشی(مشاور خانواده) بود.
2.صحبت هاشون منو یاد صحبتهای استاد پناهیان در مورد مبارزه با هوای نفس انداخت.

  • مهرنویس

دلی نیازاریم....

۲۳
شهریور

بعضی حرفها چقدر می توانند شیرین باشند.......بعضی سرشار از انرژی و بامزگی.....و برخی تلخ و اشک آور.....

در این میان خنجرند برخی از حرفها....می برّند و تا اعماق وجودت فرو می روند.....

هرچه گوینده به تو نزدیک تر باشد، زخمش عمیق تر خواهد بود.....

هرچند حرفش حقیقت باشد....اما آدم دوست دارد برخی از حقایق را نشنود.....

اصلا شاید خود ان آدم آن حرفها را بداند.....شاید نخواهد تکرارشان را...شاید واقعا برایش آزار دهنده باشند.....

و در این بین......چقدر برخی راحت دل می شکنند....

 گاهی آدم با تمام عظمتش چقدر زود شکسته می شود.....

حتی اگر زمخت ترین انسان هم باشی حساس می شوی و شکننده....

برخی حرفها مثل خنجرند...تیز و برّنده.....

درد دارد شنیدنشان...

حساس باشیم روی گفته هایمان....روی شوخی ها....خنده ی طرف مقابل گاهی صدای شکستن چیزی در درونش را خفه می کند.....

حتی واژه ها را با دقت انتخاب کنیم.....اگر افراد و انسانها برایمان مهم هستند...حتی اگر مهم نیستند....

خنجرهایمان را غلاف کنیم......


  • مهرنویس

 
31مرداد است،یعنی چیزی نمانده تا شروع ترم جدید....
اما خیلی کارهای انجام نشده مانده....
اگر می شد می گفتم نمی فهمم چرا هیچ وقت آن چیزی نمی شود که می خواهم....
اما می فهمم مشکل از کجاست...
مشکل خودبنده هستم.....
اینجانب بی برنامه....
یعنی با برنامه های فراوان در ذهن و بی برنامه های فراوان در عمل.....
از دوران دبستان یادم می اید که چقدر خردادماه و امتحانهای اخر سال برایم شیرین بودند....به امید تابستان و فراغت و .... درس می خواندم و کارهای مختلفی که می شود در این سه ماه انجام داد به ذهنم خطور می کرد....
تقریبا تا حالا هم این افکار وجود داشته اند...البته الان واقع بین تر شده ام.... درنتیجه برنامه های کمتری در ذهنم نقش می بندد....
شاید هم این یک قانون باشد که زمانیکه سرت شلوغ است و وقت نداری کلی امور جذاب به ذهنت می رسد و لحظه شماری می کنی تا در فراغت انجام دهی،اما وقتیکه دقیقا بیکاری و در فراغت به سر می بری چشمه ی ذوق خشک می شود و هیچ نکته ای به ذهنت نمی رسد...
اما طی این سالها یک نکته برایم کاملا روشن است و آن اینکه باید برنامه ایی را که در ذهن داری روی کاغذ بیاوری!
یعنی اول باید واقع بین بود
بعدشرایط را در نظر گرفت
برنامه را روی کاغذ نوشت
هدف مشخص شود و یک برنامه بلندمدت را در نظر گرفت و ان را به قسمت های کوچک تقسیم کرد....یعنی مثلا بگی من تا پایان این سه ماه باید 6 کتاب خوب بخونم،بعد حالا مشخص کنی هر ماه چند کتاب و بعد هر هفته چه قدر و بعد هر روز چند صفحه...
اگر هم برنامه به خوبی پیش رفت برای خودت جایزه در نظر بگیری...
من این مراحل رو چند بار امتحان کردم وبه نتیجه رسیدم... بیشتر در امور تحصیلی بوده...نیاز به پشتکار و جدیت داره...
اما برای تعطیلات تابستون نتونستم زیاد موفق باشم در برنامم...
و باز علت اصلی خودم هستم...
باز هم خدا روشکر که ریشه ی مشکلم رو می دونم...
اما...
بایدعملی کنم برنامه هایم را...
حداقل در این چند هفته ی باقی مانده....
کارهای باقی مانده را باید به قسمت های کوچک تقسیم کنم و انجام دهم در روزهای پیش رو.....
باید برنامه داشته باشم....
تابستان با برنامه ی من!!!

  • مهرنویس

رویای نیمه شب

۳۱
مرداد

بالاخره خواندمش...
تیزرش را که دیدم کمی ترغیب شدم تا بخوانم...
کتاب خوبی بود...
اخرش مثل داستانهای دوران کودکی ام به خوبی و خوشی به پایان رسید...
پایان شیرین...
قبلا با دیدن تیزر کتاب احساس می کردم داستان ماجرایی تر باشد و کمی جذاب تر...
اعتقاد قوی شخصیتهای داستان به امام زمان(ع) را دوست داشتم...
و انقلابی که درون هاشم،شخصیت اصلی داستان اتفاق افتاد(شاید از جهاتی شخصیت اول باشد).
و اخرش که طالب حقیقت به حقیقت رسید...
اما نمیدانم چرا انتظار داشتم کمی داستان پیچیده تر و غیرقابل حدس باشد....



  • مهرنویس