خوبم،بهترم یعنی:)
انصاف نیست فقط دغدغه ها و تلخی ها را بنویسم اینجا و بعد بگذارم بروم پی خودم.
هر چند که اینجا چند نفری دور هم هستیم و اغلب از راه های دیگری با من در ارتباطید و از احوالم با خبر،ولی می نویسم هم برای آن چند نفری که نظرات خصوصی می گذارند و هم اینکه بماند به یادگار مثلا از گردش ایام و بالا و پایین زندگی ام.
این روزها روزهای خوب و معمولی هستند،روزهایی که عاشقشان هستم،روزهای معمولی و البته پاییزی.
تنها چیزی که یادآوری اش اذیتم می کند،مدرسه رفتن است.
اصلا این مدرسه بدجور برایم سخت و هضم ناشدنی و دوست نداشتنی ست.
هر چند سرکلاس پرانرژی ام اغلب،در مواقع لازم می خندم و ارتباطم با بچه ها الحمدلله خوب است،اما هنوز نمی توانم بپذیرمش.
یک جوری ست برای من انگار،انگار دنیا دنیا فاصله دارم با نزدیکانم،با اشنایانم...
غربت غریبی مرا در خود فرو می برد،خودم را متعلق به آن جا نمی دانم.
و می شمارم روزها را که فقط دوران این مدرسه تمام شود و بروم به ولایت خودمان.
تنها چیزی که آرامم می دارد این روزها ذکر "و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم" است.
دوباره نشد بیایم و فقط بگویم که اوضاع خوب است و وفق مراد....
حقیقتا هم هیچ وقت همه چیز آن طور پیش نمی رود و حکمتا هم نباید این طور باشد انگار.
خلاصه خواستم فقط بگویم
اگر از حال من پرسی
خوبم بهترم یعنی؛)
پ.ن
شما یادتان می اید یک زمانی عکس خودمان به انضمام سرم را که می فرستادیم برای کسی،کمی پیگیرمان می شد و....خواستم به اویی که عکس را دید و دو روز است انگار ندیده و پیام های بعدی را پاسخ داده و عکس را نه،بگویم تو اینجا را نخوان خانم الف خواهشا،برو در خانه خودتان بازی کن.بدو😕
- ۰۳/۰۸/۱۱
- ۴۳ نمایش
خوف کردم
برا من که عکس نفرستاده بودی🥺