خوش خیال
می دانم که دنیا دار ابتلا و ازمایش است و آدمی را رهایی نیست ازین ها، ولی خسته ام. ناشکر هم هستم. مدتی هست که ذهنم، جسمم، روحم و جانم درگیر است. در این مدت اتفاقات شادی آور و خوب هم قطعا افتاده، اما گاهی مثل امشب که باز دلم شکسته دلم می خواهد فقط تلخی ها را مرور کنم و اشک بریزم برای خودم. نشخوار این ها قطعا فایده ای ندارد و فقط انرژی روانی ام تحلیل می رود. اما دلم می خواهد.... و من به حرف دلم گوش می دهم...
فردا حتما سبک ترم و شاید اصلا این پست را پاک کنم. ولی الان دلم سخت نوشتن و گفتن می خواهد.
وقتی تا این حد دلگیرم بیشتر سراغ شعر و تک بیت می روم.
دنبال حرف دلم با سوز بیش تر می گردم. قطعا من اولین نیستم و قبل از من آدم خوش ذوقی سوخته و این سوختن را به بهترین شکل قالب زده با شعر.... گاهی همین طور می خوانم و ته دلم به درک شاعر دمت گرمی می گویم و دوباره صورتم گرم می شود و خیس از اشک ها... شاعر ها خوب همدم و همدل می شوند در تنهایی.
امشب که دوبار تفال زدم و آخر سر هم راضی نشدم و با حافظ هم قهر کردم، داخل تنها کانال شعری که دارم رفتم و دیدم چقدر شرح حال من است انگار:
نوش هر که حالش چون من است👇
من از جهان چه خواستم؟
کمی نشستن و به ماه و آسمان نگاه کردن
و کمی دویدن و به قلههای دورها رسیدن
و کمی سکوت کردن و صدای کائنات را شنیدن
و کمی از عشق گفتن و شنفتن و
کمی رهایی و شُکوهِ آشنایی و کمی سفر...
من از جهان چه خواستم؟
کمی خیالِ خوش، نه بیشتر...
نرگس_صرافیان_طوفان
- ۶ نظر
- ۱۲ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۳۱
- ۱۳۵ نمایش