مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

یاحق

خوش امدی،زکجا می رسی بیا بنشین
بیا که می دهمت بر دو دیده جا ،بنشین

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرف» ثبت شده است

ده سال پیش اینقدر راحت با بقیه صحبت نمی کردم، بقیه منظورم اطرافیان صمیمی ام هستند، خیلی سبک سنگین می کردم و اجازه نمی دادم آن ها متوجه برخی احساسات و عقاید و تجربه هایی شوند که برای من است. 
نه اینکه حالا موقعیت و شرایط را نادیده بگیرم و اصول تعامل را زیر پا بگذارم هر چه بخواهم بگویم و... نه...
منظور چیز دیگریست.
می خواهم بگویم که ده سال قبل، نمی توانستم یا بهتر است بگویم نمی خواستم دوستانم را در جریان دغدغه های شخصی و برخی مشکلات حتی قابل بیان بگذارم.
از قضاوت شدن می ترسیدم
و خیلی چیزهای دیگر...
حالا اما زیاد مشورت‌ می گیرم از دوستانم، حرف هایم را میزنم، خودم را سانسور نمی کنم و گاهی واضحا می گویم که حرف دارم و باید بنویسم یا بگویم.
انتظارات عجیب و غریبی هم ازشان ندارم، همین که بخوانند یا بشنوند کافیست.
نمی خواهم بگویم زهرای ده سال قبل بهتر است یا زهرای اکنون... نه! 
ده سال قبل از جنس تعاملم راضی بودم، اکنون هم...
می خواهم بگویم برایم جالب است که نوع و جنس روابطمان با گذر زمان، با بالاتر رفتن عدد سنمان و رشد احساساتمان و دگرگونی نیازهای روحی مان، چقدر می تواند متفاوت باشد.
ده سال قبل تو دار بودن برایم ارزش بوده و رضایت بخش، حالا کمی برون ریزی احساسات و عقاید را برای کسانی که سالهاست می شناسمشان، کمک کننده می دانم.
نمی دانم اگر زنده باشم بعدتر چگونه خواهم بود.

فقط امیدوارم در هر مرحله کاری را که برای سلامت روح و روان خودم و البته دیگران:) لازم است را پیش بگیرم و نترسم از تغییرات این چنینی.

 

پ. ن

ممنونم از همه تان که می‌خوانید و می شنوید و هر گاه لازم باشد ابایی ندارم از ابراز خودم محضرتان

  • مهرنویس


حرفهای قشنگی می زنیم گاهی...
منطقی و قانع کننده...
آن قدر زیبا که بعضی وقتها در تنهاییمان، لذت می بریم از آن حرفها...
 از اینکه چقدر عاقل و فهمیده هستیم و چقدر می دانیم باید چه کنیم...
 
آن وقتهاست که به خودمان اجازه می دهیم برای همه نسخه بپیچیم و دیگران را از  به اصطلاح "چاه ضلالت" بیرون بکشیم...
همان وقت هاست که خیالمان از خودمان راحت می شود و حرفها و عقایدمان را مزه مزه می کنیم و باز غرق شوق می شویم از این افکار و صحبتهای زیبا و عاقلانه...


وقت عملش که می رسد اما...
اولش کمی آن حرفهای همیشگی را مرور می کنیم..
جوانب را که می سنجیم، می بینیم نخیر! سخت است عمل کردن به گفته ها....زحمت می خواهد... هزینه دارد...به نفعمان نیست...اصلا.. اصلا چون شرایط فعلی فلان است  نمی شود این کار را کرد...وگرنه من هنوز به حرفهایم معتقدم...
بعدش به دنبال یک دلیل توجیه کننده و زیبای دیگر می رویم تا نهایتا به مرحله "اصلا بی خیالش" می رسیم...
و این یک چرخه می شود در زندگی مان....یک چرخه ی تکراری بی حاصل و البته خجالت آور...
چرخه ی حرفهای قشنگ و اعمال زشت...
چرخه ی فراموشی انتخابی...
و این می شود که همیشه یک جای کار می لنگد...


...عمل کنیم به حرفهایمان....

...فقط حرف نزنیم...
...عمل کنیم به حرفهای خوب حتی اگر به نفعمان نباشد...



  • مهرنویس