مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

یاحق

خوش امدی،زکجا می رسی بیا بنشین
بیا که می دهمت بر دو دیده جا ،بنشین

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان


حرفهای قشنگی می زنیم گاهی...
منطقی و قانع کننده...
آن قدر زیبا که بعضی وقتها در تنهاییمان، لذت می بریم از آن حرفها...
 از اینکه چقدر عاقل و فهمیده هستیم و چقدر می دانیم باید چه کنیم...
 
آن وقتهاست که به خودمان اجازه می دهیم برای همه نسخه بپیچیم و دیگران را از  به اصطلاح "چاه ضلالت" بیرون بکشیم...
همان وقت هاست که خیالمان از خودمان راحت می شود و حرفها و عقایدمان را مزه مزه می کنیم و باز غرق شوق می شویم از این افکار و صحبتهای زیبا و عاقلانه...


وقت عملش که می رسد اما...
اولش کمی آن حرفهای همیشگی را مرور می کنیم..
جوانب را که می سنجیم، می بینیم نخیر! سخت است عمل کردن به گفته ها....زحمت می خواهد... هزینه دارد...به نفعمان نیست...اصلا.. اصلا چون شرایط فعلی فلان است  نمی شود این کار را کرد...وگرنه من هنوز به حرفهایم معتقدم...
بعدش به دنبال یک دلیل توجیه کننده و زیبای دیگر می رویم تا نهایتا به مرحله "اصلا بی خیالش" می رسیم...
و این یک چرخه می شود در زندگی مان....یک چرخه ی تکراری بی حاصل و البته خجالت آور...
چرخه ی حرفهای قشنگ و اعمال زشت...
چرخه ی فراموشی انتخابی...
و این می شود که همیشه یک جای کار می لنگد...


...عمل کنیم به حرفهایمان....

...فقط حرف نزنیم...
...عمل کنیم به حرفهای خوب حتی اگر به نفعمان نباشد...



  • مهرنویس






چقدر بد است که خودت به چیزی دچار شوی که چندی پیش برایش لب می گزیدی و خود علیه السّلامت را از ارتکاب به آن مبّرا می دانستی....
عاملش را در دلت شدیدا سرزنش می کردی و از کارش تعجّب...
مگر می شود؟چه طور اصلا؟چطور دلش می آید؟واقعا که....(جملاتی که در ذهنت مزه مزه می کنی و از اینکه اینقدر فهیم و پاک هستی لذّت می بری)

ایّام می گذرد...

  تا اینکه یک روز خودت را می بینی در حالیکه مرتکب به آن اشتباهی....شاید حتی فراتر از آن...
آن روز شاید فراموش کرده باشی که روزی خودت بودی که همین کار را شنیع می دانستی....
بدتر از همه ی اینها آن است که توجیه کنی عملت را...بگویی من چون فلانم عیبی ندارد..اما او نباید....

بد چیزی است سرزنش کردن...
مواظب خودمان باشیم...

امام صادق سلام الله علیه : مَن عَیَّرَ مُؤمِناً بِذَنبٍ لَم یَمُت حَتّى یَرکَبَهُ

کسى که مؤمنى را براى گناهى سرزنش کند، نمیرد تا خودش آن گناه را مرتکب شود .

میزان الحکمة:  ح14854

پ.ن:

1. یادم هست قبلا این حدیث رو شنیده بودم...همون دفعه ی اول یک ترس تمام وجودم رو پر کرد....ترس از تکرار اشتباه دیگران...ترس از سرزنشهای بیخودی که داشتم....سرزنشهایی که اصلاحی به دنبالشان نبوده...این بار هم با دیدن این سخن دوباره همان ترس به سراغم اومد...



2.همون طور که نباید بیمار رو به خاطر بیماریش سرزنش کرد،بلکه باید مداوا کرد،گناهکار رو هم نباید سرزنش کنیم....بلکه تلاش کنیم برای اصلاحش....چون گناه هم نوعی بیماری هست.

  • مهرنویس
  • مهرنویس




مادرِ اصغرِ شش ماهه، خود اقیانوس است

رَب آب است و در این جلوه ربابش کردند


"امیرحسام یوسفی"


  • مهرنویس


داشتم نوشته های قبلی ام را مرور می کردم...

به موردی برخوردم که از خودم نا امید شدم...

نوشته بودم:حال نداری صواب کنی، گناه نکن!!!

اخه صواب؟؟؟

گرچه میشه به معنای کار خوب در برابر گناه در نظر گرفت...اما خودمانیم...اصل جمله با آن ثواب است نه این صواب!!!

لذا تقاضا دارم از این "خود گرامی "که در هنگام تبلور احساسات و شکوفایی عقاید دست به قلم نبرم!!!

باشد که موجب حفظ آبرو شود...

:)

چقدر خوبه گاهی به عقب برگردیم و اشتباهاتمون رو بررسی کنیم....بعد از اونها درس بگیریم و تکرارشون نکنیم...

بعد هم مثل من اشکال رو  ویرایش کنیم....جبرانش کنیم....

دقت داشته باشیم...

بعضی اشکالات پاک شدنی نیستند....

همیشه باقی می مانند و تو آن قدر غرق در خودت و دنیای اطرافت  می شوی که فراموش می کنی اشتباهند...زشتی اش را نمی بینی...

بدتر آن که ممکن است تکرارش کنی...

بعضی اشتباهات بدجور باقی می مانند...

مثل دلی که شکسته شود...

فردی که ناامید شود با حرفهایمان....

دقت کنیم...

بعضی اشتباهات بدجور باقی می مانند...

گاهی با یک پاک کن و یک جعبه مداد رنگی به عقب بر گردیم...اصلاح کنیم...



پ.ن:

عذرخواهم بابت اشتباهم در مطلب"حال نداری امید بدی،امید نگیر"

نتیجه می گیریم احساسات موجب غلط املایی هم می شود گاهی...


  • مهرنویس



چقدر سریع می گذرد و من هنوز چقدر خوش باورم...

انتظار دارم با گذشت زمان چیزی یاد بگیرم، اوضاع بهتر شود،شرایطش پیش آید،مشتاق تر شوم، بهتر شوم حتی...

اما دریغ از یک حرکت سازنده:(

میدانی حتی اگر شرایطش هم فراهم باشد، وقتی تو نخواهی نمی شود!!!

دلم برای مشغله ی آن روزها با تمام دردسرها و پرکاری هایش تنگ شده...

فعالیت، هدف می خواهد...

نکند هدف گم کرده باشم..

گاهی یک تلنگر، فقط یک تلنگر لازم است تا آدم از جایش بلند شود، خاک ایام را از روی خودش کنار بزند و شروع کند....

تا باد از این تلنگرها...

باید شروع کنم!!!








پ.ن:

 ایّها النّاس زمان میگذرد...


  • مهرنویس

  


  چند وقتی بود نفس کم آورده بودم....

خستگی سراسر وجودم را گرفته بود و دنبال یک حس ناب بودم...

امروز اما خوب نفس کشیدم...جان گرفتم....

ریه هایم را پر کردم از عطر حسینی....

               اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ






پ.ن:1.امروز واقعا غافلگیر شدم....یک جمع حدودا 10 نفره و پرچم آقا....عطرش مرده را جان میداد....ممنونم خدا....ممنونم آقا


  • مهرنویس



بأبی أنت و أمی که وظیفه ست...چرا
همه ی ایل و تبارم به فدایت نشود؟

  • مهرنویس


زیاد پیش آمده  آشنایی را در جایی ببینم و با اشتیاق جلو بروم...

سلام کنم و از احوالاتش بپرسم...

بعضی آشناها به همین شیرینی هستند.....

یعنی حتی اگر در انتهای روز جانی برایت نمانده باشد از فرط خستگی، باز هم مشتاقانه به سمتشان می روی برای احوال پرسی...

آن وقت است که جانی دوباره می گیری و گرم صحبت می شوی...

در آخر غرق در لذت این معاشرت جان دار، از آشنایت جدا می شوی و با هر قدم که بر می داری، خاطره های با او بودن ذهنت را زیبا می کنند....

شب قبل از خواب، با وجود تمام خستگی ات یادش می کنی و برایش تمام چیزهای خوب را می خواهی....

یک آشنایی شیرین و تمام نشدنی...


اگر گاهی آشنایی را دیدید و او شما را ندید،و اگر ذره ای احساس کردید تمایل به جلو رفتن و سلام کردن ندارید، بدانید آشناییتان کششششک است...

از آن نوع اشنایی های منفعت طلبانه بوده که با گذر زمان و رفع نیازتان فراموش شده...

آشنای خوب همیشه آشناست... آدم را می کشاند سمت خودش حتی در سخت ترین شرایط...

آشنای خوب باشیم

سلام کنیم

پیشقدم باشیم

احوال هم را بپرسیم

به هم دست بدهیم و گرم معاشرت کنیم:)



پ.ن

1.تا به حال اینقدر راحت حکم کشک بودن مسئله ای را صادر نکرده بودم:)

2.یه وقتایی پیش اومده که طرف مقابل حواسش به حضور من نبوده اما من اونو دیدم....(در اتوبوس به ویژه)، بعد خیلی اروم دستهام رو روی دستهاش گذاشتم،اولش یه کم شوکه شدن...اما بعدش خیلی خوشحال شدن...انرژی دستها فوق العادست...برای همینه که وقتی یه عضوی از بدن درد میگیره، سریع و نا خود اگاه دستمون رو میذاریم روش....چون در تسکینش موثره...پس با عشق و دوستی و با علم به آثار دست دادن ارتباط برقرار کنیم:)

3.از این شکلک:) لبخند خیلی خوشم اومده و برای همین تازگیا زیاد استفاده می کنم....انرژی + داره به گمانم....




  • مهرنویس
  • مهرنویس