مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

یاحق

خوش امدی،زکجا می رسی بیا بنشین
بیا که می دهمت بر دو دیده جا ،بنشین

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

فکری شده و دچار تردید

نمی دانم باید چکار کنم 

برایش می نویسم فلان راهکار می تواند راهگشا باشد

بعد سوالی را می پرسم که احتمال می دهم تاکنون نپرسیده ام. 

برای کمک به خودم و خودش 

می پرسم:وقتی چنین حالی داری دوست داری چکار کنم؟ چه انتظاری داری؟

_می گوید:" من انتظار دارم خودت باشی

دست به خودت نزن

همینجور که هستی

تا همه چی واقعی و برآمده از دل باشه!"

گاهی آن قدر مجبوری نقاب بزنی، نقش بازی کنی و به قول او از سر تکلیف کارهایی را برای دیگران انجام دهی که این می شود جزو لاینفک شخصیتت... و فکر می کنی خیلی دلسوز و فداکار و به فکر هستی! خیلی معرفت داری و...

حالا اگر آن بقیه در چنین مواقعی مثل تو نباشند کلی دلت برای خودت و تنهاییت می سوزد و با خود فکر می کنی هیچ کس قدر محبت های من را نمی داند، هیچ کس وقتی که باید باشد نیس و...

هر چند من احوالات او و بهبود حالش برای مهم بود و هست 

هر چند از سر تکلف ننوشتم برایش

اما تلنگر خوبی بود 

و هرچندتر که بقیه مثل او پذیرای خودم نخواهند بود و لازم است گاهی از سرتکلف همدلی داشته باشم.

تلنگری بود برای دقیق شدن روی مدل همدلی هایم

و نیتی که از همدلی دارم.

باشد که به قول او صادق باشم

اول با خودم

بعد با بقیه

 

بعدا نوشت:

دوستان صمیمی زهرا! 

رفتارهایی که از نظرتان و برداشتتان متظاهرانه بوده و نه صادقانه، برای خوشحال کردنتان بوده، و نیتی دلی برای خوشحال کردن و عوض کردن حال شما

اصلا زین پس اینا هم کنکله😒

یه مدت کسی تحویلتون نگیره و هواتونو نداشته باشه تا قدر منو بدونید😏

حتی تویی که از حذف پیام ها بعد ارسالشون دلخوری

تو هم از انتقادت پشیمان خواهی شد😂

 

 

 

  • مهرنویس

برای تو می نویسم

برای تویی که هیچ وقت اولین روز آشناییمان را فراموش نخواهم کرد

برای تویی که در حساس ترین دوران زندگی ام با بهترین کیفیت ممکن همراه بودی و هم دل!

تویی که هروز ذوق دیدنت را داشتم آن روزها 

روزهایی که گذشت و مایی که دور افتاده ایم از هم...

همیشه هرچند جسممان دور می شد از هم، باز انگار رشته ای نادیدنی از محبت و الفت بینمان کشیده شده بود،رشته ای که انگار هیچ وقت نمی پوسید، نمی گسست...

برای تو می نویسم که با صحبت هایت مسیرم را عوض کردی

نگاهم را

شرایطم را 

و من برای وجودت و برکاتی که به همراه داشته برایم تا همین لحظه، همیشه خدا را شکر کرده ام. 

مهربانِ من!

لحظاتی که شانه به شانه ی هم راه می رفتیم و دقایق فراغت را برای حرف زدن غنیمت می شمردیم، اوقاتی که تلفنی حال هم را جویا می شدیم و آن روزهایی که به خانه مان می امدی و من بعد از رفتنت خیره به جایی که نشستی و به حرف هایی که زدیم فکر می کردم را دل تنگم!

قرار بود گذر ایام و ‌‌‌دور شدن ها، ما را از هم دور نکند

اما مغلوب شده ایم انگار

مغلوب شرایط 

من سهم خودم را ازین رابطه به دوش نکشیدم آن طور که باید

رابطه مراقبت می خواهد و توجه... 

چند وقتی ست فکر می کنم از کجا شروع شد این فاصله

این دورشدن دلهامان از هم

شاید تو خوب به یاد داشته باشی و به رویم نیاوری... 

نمی دانم

اما دیگر نمی گذارم گل رابطه مان این چنین رنگ پریده و پژمرده بماند.

تو هم کنارم باش مثل همیشه که به وجودت، به حضورت و به یادت نیازمندم.

 

پ. ن

رابطه مراقبت می خواهد، حواسمان باشد 

به حال خودش رهایش کنیم پژمرده می شود، می پوسد و از بین می رود. 

 

  • مهرنویس