مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

یاحق

خوش امدی،زکجا می رسی بیا بنشین
بیا که می دهمت بر دو دیده جا ،بنشین

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

استقلال عاطفی

۲۴
ارديبهشت

اینکه بتوانی تحت تاثیر احساس و مشکلات دیگران قرار نگیری به نظر من یعنی اوج قدرت....

دیگران را بشنوی، هم دلی کنی، همراهی کنی و هم صحبتشان شوی هنگام درد، اما درد آن ها، ناراحتی آن ها و رنج آن ها تو را درگیر نکند.

اگر کاری از دستت برمی آید حتما با جان و دل انجام دهی اما روحت آن قدر بزرگ باشد که این رنج را در خودش جا دهد و هضم کند و زندگی ات را مختل نکند، توانت را کم نکند، با قدرت ادامه دهی مسیرت را.

حتی اگر آن شخص با تو زیر یک سقف زندگی کند.

یا بهتر است بگویم در مواقعی که در یک محیط و یک خانه هستید این حفظ روحیه شاید حتی مهم تر است.

بلاخره یک نفر باید بایستد، محکم باشد، نشکند، وا نرود....

برای خودمان هم خوب است

گاهی آدم ها به صورت دوره ای ناراحت می شوند و افسرده... بی دلیل، کاری هم نمی توانی انجام دهی، یعنی از تو کمک نمی خواهند. 

با تو هم سرد می شوند و حوصله هیچکس را ندارند... 

من حق می دهم کاملا به بروز این احساسات چرا که خودم هم دچار می شوم...

اینطور مواقع که طرف مایل است خودش باشد و خودش و ما هم مقصر نیستیم.... 

اینجا خیلی مهم است که احساسات منفی او را درک اما به خود راه ندهیم. 

تمرین می خواهد و تکرار

الهی مددی

 

  • مهرنویس

از شما به دور!

۱۴
ارديبهشت

متن های طولانی رو نمیخونم یا اول و وسط و آخرش رو فقط

مدت هاست سراغ خوندن شعر نرفتم و حتی حوصله حافظ رو هم ندارم و اگر غزلی باز کنم دو بیت اول و اخر رو می خونم

کتاب هم به زور... 

به تنبلی روح دچار شدم

دچار نشید الهی! 

  • مهرنویس

قدری بیا نزدیک تر

۱۴
ارديبهشت

بعضی ها را تا می بینی دلت می خواهد بروی و بغلشان کنی و لپشان را ماچ کنی. 

اینقدر گرم و مهربانند که انگار سالهاست می شناسی شان و منتظر فرصتی که به هر بهانه ای نزدیکشان شوی و سفره ی دلت را باز کنی و حرف بزنی و حرف بزنی و حرف بزنی.... 

گاهی هم فقط دوست داری نگاهشان کنی و ازین تماشا سیر نمی شوی، حرف زدنشان، نوع تعاملشان، اداهای صورتشان و... همه و همه تو را جذب می کنند. 

اغلب در اولین دیدار هم با آن ها راحتی و گرمای وجودشان، وجودت را عجیب گرم می کند.

این آدم ها معمولا هیچ وقت تنها نیستند و کیف دنیا را می برند.

گاهی دست خودشان هم نیست.

گِلشان گرم است به گمانم.

بعضی ها هم طفلک اند، ستاره ندارند به قول مادر بزرگ هامان. 

دافعه دارند انگار... یک خیّری هم که بخواهد محض رضای خدا به ان ها نزدیک شود، بی هوا، ناگهان و با شدت پرت می شود عقب.

اصلا انگار نمی شود کنارشان رفت

حرف زد یا صمیمی شد

بعضی ازین ها هم دست خودشان نیست، گِلشان سرد است شاید. 

باید بروی نزدیکشان، حرفی بزنی، فرصتی بدهی تا خود را ابراز کنند، آن وقت اگر دیدی نه نمی شود، بعد کنار بکشی... 

به آدم ها فرصت ابراز بدهیم! 

همه همان چیزی که در ظاهر و در نگاه اول ازشان درک می کنیم نیستند. 

بعضی از همین گل سردها بعدا می توانند به نزدیک ترین و بهترین دوست آدم تبدیل شوند. 

همان آدم هایی که اگر بهشان میدان بدهیم و دوسشان داشته باشیم از هیچ خوبی دریغ نمی کنند و دستگیرند جایی که گل گرمها مشغول دلبرانگی اند هنوز. 

به هم فرصت بدهیم

می دانم وقت کم است و آدم ها بسیار و انتخاب آزاد 

اما خیلی ها تنها می مانند چون خوب به نظر نمی رسند، نه از نظر ظاهر... نه

حسی که به بقیه منتقل می کنند یا حسی که بقیه از آن ها دریافت می کنند ممکن است خیلی مطلوب نباشد. 

اما دست خودشان نیست گاهی

نمی دانم تجربه مشابه داشته اید یا نه

ولی خود من گاهی از ان گل سردها بوده ام به اعتراف اطرافیان، بعد که جرات کرده اند و محبت البته و بیشتر تعامل داشته ایم فهمیده اند عجب گوهری هستم من😁

به هم فرصت ابراز کردن بدهیم، تنها جذب خوش صحبت های جمع نشویم، نگاهی هم به تنهاها، آرام تر ها و صرفا شنونده ها داشته باشیم، با سوالات ناگهانی هولشان نکنیم، بلکه سنجیده عمل کنیم تا آن ها هم "دوست داشته شدن"  را تجربه کنند❤️

 

 

  • مهرنویس

من مدرس هستم

۱۱
ارديبهشت

یک نکته ای که خیلی وقت است به من ثابت شده همین است. 

همیشه فکر می کردم در آینده معلم خیلی خاص و نمونه ای شوم و زندگی شاگردانم را دگرگون کنم و از این خیالات....

البته که محالات بودند بیش تر.

اخر آدم حسابی، مگر روزهایی که برای آن دو بی نوا کلاس زبان و غیره و ذلک می گذاشتی را فراموش کردی؟

همان موقع مشخص شد که اعصاب لجبازی و لوس بازی و قیل و قال بچه های کوچک را نداری و فقط بلدی خوب شیرفهمشان کنی نه بیش تر!

پس چطور به ذهنت اجازه نشخوار این افکار زیبا را دادی و خیال کردی از تو هم "معلم"  در می آید؟

خودم هم خوب می دانم.... 

من فقط بلدم خوب درس بدهم

بلد نیستم"معلم" باشم

یعنی نمی توانم

طاقتم کم است

هر بار سر هر کدامشان فریاد می کشم قطعا پشیمان می شوم اما نمی توانم به خودم قول دهم که دیگر تکرار نشود. 

گاهی زنگ آخر از دلشان درمیاورم، آن هایی که می دانم خیلی نامردی کردم و بلندی دادم به اندازه بدی کارشان نبوده را کنار می کشم و دست نوازشی و غلط کردمی و.... 

یک بار به یکیشان گفتم فلانی منو ببخش، من دوست دارم به درس گوش بدی و خوب یاد بگیری،برای همین وقتی گوش نمیدی و شیطنت می کنی عصبانی می شم! 

خیلی بی تفاوت و انگار که حفظ کرده باشد گفت:چشم خانم

آن جا بود که فهمیدم او بیشتر دلش به حال من می سوزد و حتما با خودش فکر کرده این فلانی هم عرضه ندارد خودش را کنترل کند، زود هم پشیمان می شود، اگر دلش به همین بخشیدن من خوش است که باشد، چشمی می گویم برود پی کارش! 

خلاصه که نمی خواهم ادای آن هایی را دربیاورم که مثلا می خواهند حرفه شان را خیلی مهم جلوه بدهند و خود را فروتن و بگویند  هنوز قواره این حرفه نیستم و فلان و بهمان! 

نه

باز در خالصانه و صادقانه ترین حالت ممکن هستم و اعلام می دارم:

من معلم نیستم

فقط خوب درس می دهم

من فقط مدرس هستم

اما خوشحالم که گاهی می توانم ادای معلم های واقعی را در آورم

خوشحالم که فرصت معلم شدن دارم

خدا خودش هدایتم کند

و حنجره و اعصابم را حفظ

تبریک هم نمی گویم

نه به خودم(چون نیستم) 

و نه به دیگران(که هستند) 

روز شهادت استادی که خیلی دوسش دارم و خیلی از حرف هایش را خوب فهمیدم و لذت بردم از خواندنشان گرامی🌸

 

  • مهرنویس

دیدم که میگم!

۰۱
ارديبهشت

یکی از بدترین و  منفورترین کارها برای زنان، کار کردن در محیطی است که اقایان هم حضور دارند.

من این را در مدرسه و در ادارات دیده ام، ایضا در یک محیط درمانی هم، در بازارها هم که الی ماشاءالله... 

در اینگونه محیط ها زنان برای دستیابی به موقعیت بهتر و توجه بیشتر، ارزش خود را پایین می آورند و خیلی از خط قرمز ها برداشته می شود.

حرمتی برای زن باقی نمی ماند.

این سیر نزولی یک باره نیست... به تدریج است و آرام

آن قدر که خود زن هم متوجه نمی شود 

بعد تو که از بیرون نگاه می کنی می بینی چه اوضاعی... 

این زن چطور حاضر است این جنس تعامل را تحمل کند؟!

از بیرون که انگار کلی هم راضی به نظر می رسد!

مردان هم کم سوء استفاده نمی کنند... انگار که خود ناموسی ندارند و نمی فهمند این نوع رابطه، این لحن حرف زدن و این طرز برخورد در چارچوب روابط همکاری نمی گنجد.

در این اتفاق زننده، هر دو نفر مقصر اند. زنان که شان خود را فراموش کرده اند و مردانی که با مردانگی و غیرت بیگانه اند انگار.

ولی زنان بیشتر

باور کنید برخی جاها اینقدر دیده ام که خانم های شاغل برای رسیدن به هدفشان و پیشبرد کارشان خود را کوچک می کنند که دلم می خواسته خودم را خفه کنم و این صحنه های ذلت بار را نبینم.

این می شود که اقایان پر رو می شوند و فکر می کنند همه باید نازشان را بکشند و کار کسی که در چارچوب و سنگین رفتار می کند روی زمین می ماند. 

دلم می سوزد برای زنان این مدلی، از طرفی هم حالم ازشان بهم می خورد.

خدا عاقبت همه مان را به خیر کند. 

  • مهرنویس