مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

.....ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد.....

مهرنویس

یاحق

خوش امدی،زکجا می رسی بیا بنشین
بیا که می دهمت بر دو دیده جا ،بنشین

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

گالری را باز کردم، رفتم در پوشه ای که عکسهای امیرعلی بود. نگاه کردم 6 ماهه بود حدودا.

تپلی و گرد بود. خودم تعجب کردم!

"واااای خیلی تپلی بوده که" چرا من اینقدر فکرم مشغول بود آن  موقع ها؟؟؟  غالب افکار من آن زمان 👈(وزنش کمه، لپ نداره، شیرم خوب نیس لابد، ویتامین چی بدم؟ حتما چون خوابش خوب نیست وزن نمیگیره و....)

ولی الان که نگاه می کنم می بینم واقعا خوب بوده شکر خدا. 

میدانم روی بچه اول همه مامانها حساس هستند و کم تجربه و از این نوع فکرها زیاد دارند. 

ولی انصافا یه عامل بزرگ که باعث می شود مادر خیلی بیشتر به این چیزها فکر کند، حرف های بقیه هست.

حرف هایی که اغلب بدون تامل از دهان خارج می شوند. 

مثلا می خواهند بگویند ما بچه تان را چشم نمی زنیم، یا بهتر از این هم دیده ایم، یا ما از تو مادرتر بوده ایم یا چه و چه و چه

بعد یک هو تا بچه را می بینند می گویند:وای چرا بزرگ نمیشه؟ کو لپاش؟ آب شده بچه...

مادر بیچاره هم که درگیر بچه داری ست و مدتی بی خواب و خانه نشین شده و هورمونهایش بخاطر زایمان و شیردهی در نوسان اند دچار فکر و خیال می شود که نکند من به این طفل معصوم نمی رسم و بقیه درست می گویند؟ 

و باور می کند اغلب شنیده ها را. 

نکنیم این کار را

اصلا چیزی لازم نیست بگوییم جز اینکه خدا قوت مامان، خدا حفظ کند بچه ات را! اگر خیلی می ترسیم که چشم بخورد بچه. 

وگرنه یک مامان عادی خوشحال خواهد شد از اینکه دیگران هم متوجه رشد به جای بچه بشوند و ابراز کنند که مثلا:ماشاءالله بزرگ شده. 

عکس ها را که نگاه می کردم خنده ام می گرفت اصلا... از خودم... از فکرهای بی خودم.... از کور بودنم.... 

خیلی وقت ها در خیلی از ابعاد و موقعیت های زندگی هم ادم کور می شود انگار.... 

واقعیت ها را نمی بیند، افکار منفی و بیخودش را، یا حرفهای صدمن یه غاز دیگران را به راحتی قبول می کند و دروغ ها را باور... 

و این یعنی فاجعه

چشم هارا

گوش ها را

ذهن ها را باید شست

جور دیگر باید زیست! 

صلوات

 

  • مهرنویس

رابطه ی امن

۲۴
اسفند

به نظرم بهترین نوع ارتباط این است که بتوانی با طرف راحت باشی،حرفت را راحت بگویی بدون هیچ سانسور و ملاحظه ای، احساست را راحت بیان کنی بدون هیج حذف و اضافه ای، هیجانت را راحت تخلیه کنی بدون هیچ ترس و اضطرابی....

و بدانی از حرفی که امروز میزنی فردا سوء استفاده نخواهد شد، بدانی سوء برداشت نخواهد شد، بدانی می توانی با تمام وجود خودت باشی و خودت را ابراز کنی. 

البته که باید متقابل باشد این چیزها

در این نوع رابطه کسی آسیب نمی بیند، عقده ای باقی نمی ماند، بغضی قلمبه نمی شود، دلی نمی شکند... 

آدم در این سبک رابطه رشد خواهد کرد، اعتماد به نفس پیدا می کند، از خودگذشتگی هم حتی، آنجایی که طرف را با تمام اشتباهاتی که مرتکب شده می پذیرد و گوش میدهد به او... 

یک رابطه ایده آل از نظر من مهم ترین ویژگی اش همین است! اینکه به هم فرصت ابراز بدهیم، طرفمان را یک انسان آزاد ببینیم با احساسات و افکار و نگرش متفاوت از ما... 

و در نهایت چنین انسانی را با وجود تمام تفاوت ها و تناقض هایش عمیقا دوست بداریم و پذیرایش باشیم. 

و چه کیفی دارد این مدل دوست داشتن و دوست داشته شدن. 

چه لذتی دارد آدم در کنار یک نفر هم که شده خودش باشد و شفاف. 

نترسد از طرد شدن، از تنها شدن، از تنبیه شدن، از تنهایی بیشتر... 

تلاش می کنم چنین آدمی باشم در رابطه

گوش شنوا، ذهن خالی از پیش داوری(خیلی سخت است)، روح پذیرا.. 

دلم می خواهد بچه هایم اگر قرار باشد یک چیز از من یاد بگیرند همین باشد،درک کنند آدم ها را، امن باشند برای آدم هایی که دوسشان دارند و تکیه گاه برای کسی که به آن ها پناه آورده. 

برایتان ازین جنس رابطه ها آرزو می کنم

برای خودم هم

 

 

  • مهرنویس

رتبه بندی معلمان اعمال شد. 

بعد از 4 سال مغز فرسایی و فرونشست انگیزه و رویا در دانشگاه فرهنگیان و سه سال خدمت در مدارس شلوغ حاشیه شهر بنده حائز رتبه ارزشمند"فاقد رتبه" گشتم.

چه کسی تشخیص داده؟ فردی که اسمش ارزیاب است

بر اساس چه معیاری؟  معیار مشخصی وجود ندارد، اظهارات خود معلم، بارگزاری مدارک کارگاه ها و مقاله ها و....

از کجا تهیه کنیم؟ گواهی ها را که آشنا داشته باشی جور می کند، مقاله و کتاب هم سر کیسه را شل کنی صاحب می شوی

اما اینکه ارزیاب محترم چطور تشخیص داده تعامل موثر من باید 27 امتیاز بگیرد یا اینکه التزام من به ارزش های انقلاب نمره 90 از 120 است را فقط خودش میداند و خدایش اگر خدایی داشته باشد برای خودش.

خیلی موارد دیگر در کارنامه رتبه بندی هست که معیار دقیقی برای ارزشیابی ندارند و نمیدانم نمره اش را از کدام جهنم دره ای دراورده اند.

اینکه در حکم من بخورد "آموزشیارمعلم" یا"استادیارمعلم"  یا هر عنوان مسخره ی دیگر برایم هیچ اهمیتی ندارد.

چیزی که برایم مهم است عددی است که در حکمم به عنوان حقوق ثبت شده.

خیلی کم است... خیلی

انگیزه ام را می میراند و انرژی ام را خاموش می کند

خودم میدانم کار باید برای رضای خدا باشد و... 

ولی وقتی به شلوغی مدرسه، سختی کار، استهلاک جسم و روحم فکر می کنم می بینم هیچ جوره نمی صرفد این کار.

مرا چه به معلمی؟!

چه به کارمندی؟!

چشمم به دست ا. پ باشد و اعتراض رد کنم که جان مادرتان رتبه ام را لااقل یک بزنید که چندرغازی به حقوق اضافه شود و شرمنده ی خودم و وقتم و انرژی ام نشوم.

خلاصه که امروز بدجور حالمان درهم شد. 

بد به حال معلم ساده، معلم بدون آشنا در ادارات، معلمی که روی کارش متمرکز باشد نه کاغذبازی، معلمی که هیچ نسبتی با هیچ شهید و جانباز و ایثارگری نداشته باشد، معلمی که با درس خواندن و زحمت کشیدن معلم شده باشد، معلم حاشیه شهر، معلم ابتدایی، بد به حال من

 

  • مهرنویس